آدامس و مورچه
بنام خدا
سلام بر همه عزیزان.
چند تا سوال دارم که می خوام از شما بپرسم :
1- اگه یه بار که از در یک مغازه دارید میائید بیرون، احساس کنید که کف یکی از کفشهاتون، یه چند میلیمتری ضخیم تر شده،
بعد نگاه کنید و ببینید که اندازه دو تا بسته آدامس جویده شده، به کف کفشتون چسبیده،
بعد یه کم پاتونو رو روی زمین بکشید و ببینید که خیر، فایده نداره، کاملاً پهن شده،
بعد بیائید توی ماشین و اولین بار که دنده عوض کردید، ببینید که کف پاتون به پدال کلاج چسبیده،
و بعد که پاتون رو جدا می کنید، همینجوری کششششششش بیاد،
وبعد هرچی باز توی خیابون پرترافیک، دنده عوض می کنید، همین قضیه تکرار بشه و خلاصه پاتون کشششش بیاد،
و بخاطر آدامسهائی که دیگه روی پدال کلاج، جاخوش کرده اند، تا چند روز همین داستان تکرار بشه،
. هرچی دنده عوض می کنید، بعد که پا را از روی کلاج بر میدارید، همینطوری پاتون کششششش بیاد...
اولاً چه احساسی خواهید داشت (سوالی که اگه نبود، همه خبرنگاران عالم بیکار می شدند)؟؟؟
دوماً ... نتیجه اخلاقی ؟
آخه این بلا، چند روزی هست که بر سر من اومده!
2- اگه یه روز صبح که می نشینید پشت کامپیوتر،
هر 30 ثانیه یکبار یه مورچه از دستتون بیاد بالا...
هر 45 ثانیه یکبار دو تا مورچه از روی دکمه Enter شیرجه بزنند داخل صفحه کلید...
هر چی می خواهید دو خط برنامه بنویسید، 3 تا مورچه روی مانیتور، یهوئی آنلاین بشن و حواستو پرت کنند...
اولاً باز دوباره چه احساسی خواهید داشت (تنها سوالی که هر وقت توی تلویزیون می بینم یه خبرنگاری از یه بی نوایی می پرسه، دادم درمیاد، آخه عزیزجان من مگه احساس گفتنیه، بعدش هم خب معلمومه، هرکی که توی مسابقه ای اول بشه، خوشحاله، هر کی هم از کنکور در بیاد، انگار که از توی تنور در اومده، آخه این پرسیدن داره؟ فقط دلم میخواد یه بار یکیشون به تورم بخوره، یه حالی ازش بگیرم... حالا برای شما راهشو میگم که بدونید : همچین وقتا، بهشون بگید : احساس خوبی دارم، یا احساس خوبی ندارم. همین بس شونه. اونوقت خودشون رو می کشن تا بتونند یه سوال دیگه بپرسن.)
ثانیاً چه راه کاری به ذهن مبارکتان خطور می نماید؟
ثالثا در هر ساعت چند تا مورچه دیده اید؟
من که آرزو می کنم ایکاش این مورچه ها همه شون جمع می شدند و بجای من پاشون رو میگذاشتند روی اون تیکه آدامسه. اونوقت دو تا مشکل حل میشد. نه؟؟؟؟؟